آرشیداآرام جانآرشیداآرام جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

آرشیداخورشیدخونمون

مهمونی

چندروزقبل ازسالگردازدواجمون یه مهمونی عصرونه کوچولو گرفته بودم وکلی کدبانوگری کرده بودم به شماخیلی خوش گذشت بازینب وعسل جون حسابی بازی کردی اینم عکس آرشیداخانم وعسل جون اینم عکس  کدبانوگری مامی وعکس کادوهایی که تواین چندروزازهمه کسانی که عاشقتن دریافت کردی البته نقدیاشونذاشتم(بس که دوست داشتنی وعزیزی ) ...
25 شهريور 1392

مهمونی

دیروزناهارخونه مامان جون (مادربزرگ مامی)رفتیم وشمامثل همیشه خانوم ومودب بودی والبته کمکم میکردی توچیدن سفره توکارمیکردی وحاجی(بابابزرگم)کلی قربون صدقه ات میرفت آخه تواولین نتیجه‌اش هستی.هزاران سال زنده باشه بعدهم برهان جون اومدکه نوه دایی من هست وخیلی جیگره وشمامثل همیشه جوری رفتارمیکردی که انگارچندسال ازش بزرگتری (20ماه بزرگتری)اون اسباب بازیهاشومیریخت زمین وتوجمع میکردی.غذامیخوردبادستمال دهنشوپاک میکردی خیلی عشقی  خلاصه شعراتونوخوندین وباهم بازی کردین وکلی بهت خوش گذشت.البته خسته هم شدی چون به خواب بعدازظهرعادت داری نفسم.الانم توخواب نازی آروم جوووونم .اینم بگم که همش بامامانی اکی بودی یعنی مثل همیشه که مامانی رومیبینی ومنویادت ...
25 شهريور 1392

عیدعاشقان...

عیدت مبارک عزیزترازجونمون.عیدهای فطرفراوون ببینی دخترمهربون وخوشگلمون.(مامی وبابارضا)آرزوداریم که دمی آزرده خاطرنشوی که دمی حتی دمی خنده ازروی لبانت محونشودوهمیشه سلامت باشی گل خوشبوی خونمون...آرشیدای مهربون ...
25 شهريور 1392

دلتنگم....

روزهاوشبهامیگذرند...توبزرگ میشوی....من همچنان نگران....نکندمریض شود....نکندلاغرشود....وااااای نکنددرتربیتش کوتاهی میکنم....نکندغمی دردلش باشد....نکندتنهاباشد....وخیلی فکرهای دیگر....چقدرمادربودن شیرین وسخت است...چقدرتضاددراحساسات است وقتی مادرهستی....چقدرحس آن موقعهای مادرم راحالادرک میکنم وقتی مادرهستم....مادرم دوستت دارم..عاشقتم...آه عزیزترازجان درخواب نازی ومن برایت به رسم همیشه آیه الکرسی میخوانم....عطرتنت قشنگترین عطردنیاست برایم....باورکن که عزیزترازجانم هستی حالاباورکن....تومعجزه خدایی دخترقشنگم....یک تابلوی نقاشی زیباکه نشان ازقدرت پروردگارم هستی...دوستتت دارم (یه مامی کوچولو) ...
25 شهريور 1392

۲کاره جدید

عشقم همین چندساعت پیش یعنی ساعت ۹شب۲۲خردادبرای اولین باردریخچال روبازکردی آرشیدا:مامی من خودم دریخچالو باز کردم من بیدم مامی:واااااای قربونت برم عزیزم رضاپاشوتووبلاگش بنویس اولین چیزیم که برداشتی وخوردی یه زردآلوبودکه به قول خودت زدی تورگ راستی یه روزقبل هم شماره خونه مامانی اکی روخودت گرفتی بدون کمک باریکلااااااا نازی من بزرگ شدی خانوم شدی عشق شدی امیدشدی همه جونم شدی همدم شدی چی بگم که چی شدی......آرشیداراستی الان ۲-۳ماهه که همه احوالات درونی منومیفهمی مثال:مامی چرانگرانی مامی چراعصبانیی مامی چراغمگینی مامی چراتوفکری ومن درعجب ازاین همه وابستگی ودرک حسهای درونی خودم که چقدرم درست وبجاحدس میزنی آخه تودختری تورحمتی توبرکتی تودلسوزی خدایاااا...
25 شهريور 1392

امروز...

امروزبعدازنزدیک چهارسال کل چیدمان اتاقت روعوض کردیم وتوچقدرخوشت میادوذوق میکنی خوب همه انسانهاتنوع رودوست دارن وشماهم که دیگه برای خودت خانومی شدی عزیزترینم مامانی امروزاومده بودپیش شماتامن به کارایی که بیرون داشتم برسم میگفت لی لی دقیقامثل یه خانوم بزرگ ومودب رفتارمیکنه میگفت لیلاجان دخترت دیگه بزرگ شده ومن چقدرته دلم خوشحال ویه کم غیمگین شدم الانم داریم هتل بازی میکنیم ومن اینجوریم آخه چراظهرنخوابیدی که الان اینطورکلافه ای خلاصه اینکه خانوم کوچولوی خونمون هستی ومن به داشتنت به خودم میبالم خدایاشکرت این عکس، عکس دیزاین این خانوم توتبلته بیبین چقدرخوشگل رنگاروهماهنگ کردی(اولش سادست وتوبایدآرایشش کنی) ...
25 شهريور 1392

سه شنبه اول مرداد

امروزاولین روزازدومین ماه تابستونه.این ماه برام عزیزه چون دایی مهدی قراره به سلامتی بعدازتموم کردن دوره فوق لیسانس تومالزی بیادایرااان.آفرین به تلاش وپشتکارت دایی مهدی عزیزمون درضمن ۲روزپیش هم خبرقبولی عمه توآزمون تخصصی دستیاری پزشکی روهم شنیدیم.آفرین به تلاش وهمت عمه جون ایشالاهردوتوتمام مراحل زندگی موفق باشندوماهم لذت ببریم عزیزکم ازساعت ۷عصردل دردگرفتی وازشدت درد تموم موهات خیس عرق میشد آخه توچرااینقدخانومی که حتی موقع دردم صدات درنمیادمامی بمیره برات ولی خداروشکربعدازمهمونی افطاری خوب شدی والانم خوابیدی امیدوارم همیشه سلامت باشی نفسی ...
25 شهريور 1392